وبلاگ بربری

وبلاگ بربری

وبلاگ بربری

وبلاگ بربری

وبلاگ بربری

نیما یوشیج Pdf

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ق.ظ
نیما یوشیج Pdf

نیما یوشیج,نیما یوشیج شعر,نیما یوشیج زندگینامه,نیما یوشیج آی آدمها,نیما یوشیج می تراود مهتاب,نیما یوشیج مدرسه,نیما یوشیج Pdf,نیما یوشیج برف,نیما یوشیج و شهریار,نیما یوشیج شعر مهتاب,نیما یوشیج شعر برف,نیما یوشیج شعر ققنوس,نیما یوشیج شعر داروگ,نیما یوشیج پدر شعر نو,نیما یوشیج بهترین شعر,نیما یوشیج زندگینامه,اشعار نیما یوشیج زندگینامه,زندگینامه نیما یوشیج ویکی پدیا,زندگینامه نیما یوشیج از زبان خودش,می تراود مهتاب نیما یوشیج,معنی شعر می تراود مهتاب نیما یوشیج,دانلود اهنگ می تراود مهتاب نیما یوشیج,نیما یوشیج مدرسه,مدرسه نیما یوشیج تهران,مدرسه نیما یوشیج شهرک غرب,مدرسهی نیما یوشیج,دانلود اشعار نیما یوشیج Pdf,دیوان اشعار نیما یوشیج Pdf,گزیده اشعار نیما یوشیج Pdf,دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf,نیما یوشیج شهریار

نیما یوشیج , شعر نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر نو نیما یوشیج

سود گرت هست گرانی مکن
 خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
 ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
 ناله زدی تا که براید ز خواب
 شیفته پروانه بر او می پرید
 دوستیش ز دل و جان می خرید
 بلبل آشفته پی روی وی
 راهی همی جست ز هر سوی وی
 وان گل خودخواه خود آراسته
 با همه ی حسن به پیراسته
 زان همه دل بسته ی خاطر پریش
 هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
 او شده سرگرم خود اندر نهان
 جای خود از ناز بفرسوده بود
 لیک بسی بیره و بیهوده بود
 فر و برازندگی گل تمام
 بود به رخساره ی خوبش جرام
 نقش به از آن رخ برتافته
 سنگ به از گوهرنایافته
 گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
 سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
 از بن آن خار که بودش مقر
 خوب چو پژمرد برآورد سر
 دید بسی شیفته ی نغمه خوان
 رقص کنان رهسپر و شادمان
 از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
 خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
 ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
 چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
 کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
 خاطری آور به کف و شاد باش

نیما یوشیج

در نخستین ساعت شب، در اطاق چوبیش تنها، زن چینی
در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:
« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را
هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان
مرده اش در لای دیوار است پنهان
 آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی
او، روانش خسته و رنجور مانده است
با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،
در نخستین ساعت شب:
ـــ « در نخستین ساعت شب هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست
آویزان
همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من
که ز من دور است و در کار است
زیر دیوار بزرگ شهر.
در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز
در غم ناراحتی های کسانم؛
همچنانی کان زن چینی
بر زبان اندیشه های دلگزایی حرف می راند،
من سرودی آشنا را می کن در گوش
من دمی از فکر بهبودی تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش
و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!
در نخستین ساعت شب،
این چراغ رفته را خاموش تر کن
من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی
راهبردم را به خوبی می شناسم، خوب می دانم
من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند
وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر
دیرگاهی هست می خوانم.
در بطون عالم اعداد بیمر
در دل تاریکی بیمار
چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته
که بزور دستهای ما به گرد ما
می روند این بی زبان دیوارها بالا.

نیما یوشیج شعر

می تَراوَد مَهتاب
می درخشد شَب تاب،
نیست یک دَم شِکَنَد خواب به چشمِ کَس ولیک
غَمِ این خُفته ی چند
خواب در چشمِ تَرَم می شکند.
نگران با من اِستاده سَحَر
صبح می خواهد از من
کز مبارکْ دَمِ او آوَرَم این قومِ به جانْ باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از رَهِ این سفرم می شکند…

نیما یوشیج زندگینامه

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می‌خواند شما را..

نیما یوشیج آی آدمها

من دلم سخت گرفته است از این
میهمان‌خانه‌ی مهمان‌کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار…

نیما یوشیج می تراود مهتاب

فریاد می زنم ،
من چهره ام گرفته !
من قایقم نشسته به خشکی !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ،
یک دست بی صداست ،
من ، دست من کمک ز دست شما می کند طلب،
فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا ،
من از برای راه خلاص خود و شما،
فریاد می زنم
، فریاد می زنم!!

نیما یوشیج مدرسه

من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی!
 
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من،
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
 
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
 
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم !

نیما یوشیج Pdf

خانهام ابری است

یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد میپیچد.

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من!

آی نیزن که ترا آوای نی بردهست دور از ره کجایی!

نیما یوشیج برف

زندگانی چه هوسناک است ، چه شیرین!
چه برومندی دمی با زندگی آزاد بودن،
خواستن بی ترس،حرف از خواستن بی ترس گفتن،شاد بودن!…

نیما یوشیج و شهریار

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ « تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
ترا من چشم در راهم

نیما یوشیج شعر مهتاب

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

نیما یوشیج شعر برف

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیمه زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم

جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر آوار آوار
این منم به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم

نیما یوشیج شعر ققنوس

از این راه شوم ،گرچه تاریک است
همه خارزار است و باریک است
ز تاریکیم بس خوش آید همی
که تا وقت کین از نظرها کمی…

نیما یوشیج شعر داروگ

به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ای پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ای سختی پریدن
گرفتن شر زشیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله الوند بر پشت
پس آنکه روی خار و خس دویدن
مرا آسانتر و خوشتر
بود زان
که بار منت دو نان کشیدن

نیما یوشیج پدر شعر نو

آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است

نیما یوشیج بهترین شعر

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند…

نیما یوشیج زندگینامه

سود گرت هست گرانی مکن
خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
ناله زدی تا که براید ز خواب
شیفته پروانه بر او می پرید
دوستیش ز دل و جان می خرید
بلبل آشفته پی روی وی
راهی همی جست ز هر سوی وی
وان گل خودخواه خود آراسته
با همه ی حسن به پیراسته
زان همه دل بسته ی خاطر پریش
هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
او شده سرگرم خود اندر نهان
جای خود از ناز بفرسوده بود
لیک بسی بیره و بیهوده بود
فر و برازندگی گل تمام
بود به رخساره ی خوبش جرام
نقش به از آن رخ برتافته
سنگ به از گوهرنایافته
گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
از بن آن خار که بودش مقر
خوب چو پژمرد برآورد سر
دید بسی شیفته ی نغمه خوان
رقص کنان رهسپر و شادمان
از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
خاطری آور به کف و شاد باش

اشعار نیما یوشیج زندگینامه

آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است

زندگینامه نیما یوشیج ویکی پدیا

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

زندگینامه نیما یوشیج از زبان خودش

امید پلید
اسفند 1319

در ناحیه یِ سَحَر، خروسان
اینگونه به رَغْمِ تیرگی می خوانند:
ـ « آی آمد! صبحِ روشن از در


بگشاده به رنگِ خونِ خود پَر.
سوداگرهای شبْ گریزان.
بر مَرکبِ تیرگی نشسته،
دارند ز راهِ دور می آیند. » …

از پیکرِ کلِّه بسته دودِ دنیا
آنگه بجهد شراره ها،
از هم بِدَرَند پرده هایی را
که بسته ره نظاره ها،
خوانند بلندتر خروسان:
ـ « آی آمد صبح، خنده بر لب.
بر باد دهِ ستیزه یِ شب.
از هم گُسَلِ فسانه یِ هول،
پیوند نِهِ قطارِ ایّام،
تا بر سرِ این غبارِ جنبنده
بنیانِ دگر کند.
تا در دلِ این ستیزه جو طوفان
طوفانِ دگر کند.
آی آمد صبح! چست و چالاک
با رقصِ لطیفِ قرمزی هاش،
از قلّه یِ کوه های غمناک
از گوشه یِ دشت های بس دور،
آی آمد صبح! تا که از خاک
اندوده یِ تیرگی کند پاک
وآلوده یِ تیرگی بشوید،
آسوده پرنده ای زند پَر.

اِستاده ولیک در نهانی
سوداگرِ شب، به چشمِ گریان
چون مرده یِ جانور ز دُنب آویزان،
در زیرِ شکسته های دیوارش
حیران شده است و نیست
یک لحظه به جایگه قرارش.
آن دَم که به زیرِ دودها پیداست
شکلِ رمه ها،
وز دور، خروسِ پیره زنْ خواناست،
او بیش تر آورد به دل بیم،
این زمزمه ها
کز صبح خبر می آورَد باز،
همچون خبرِ مرگِ عزیزان
او راست به گوش.

او ( آن دلِ حیله جویِ دنیا )
آن هیکلِ پر شتابِ خودبین،
خشکیده بجای خود بسی غمگین
هر لحظه ای از غم است در حالِ دگر.

در زیرِ درخت های بالا رفته
از دودِ بریشم.
در پیشِ هزار سایه، شیدا رفته
افتاده پس آنگهان ز ره گم.
در زیرِ نگین چند روشن
که بر سر دود آب
لغزان شده اند و عکس افکن،
آنگاه سوی موج گشته پرتاب
او جای گزیده تا به هر سو نگرد
وز اَندُه پَر گشادنِ این مرغ
آشفته شده، زبون شده، غصه خورَد.
اما زِ پسِ غبار، کی می گوید
نه برقِ نگاهِ خادعانه ره می جوید؟
کی مدّعی است چشمِ آن بدجوی،
بر چهره یِ تیره رنگ گنداب،
چون بسته نظر،
شیرینی یک شبِ نهان را
تجدید نمی کند؟
او با نظرِ دگر در این کهنه جهان می نگرد،
با شکلِ دگر چو جنبد از جا
در ره گذرد،
زین روی سوارِ تازیانه یِ خود
می باشد.
چون ذرّه دویده در عروقِ دنیای زبون
بس نقطه یِ تیرگی پیِ هم
می چیند.
تا آنکه شبی سیاه رو را
سازد به فریبِ خود سیه تر.
با دَمِ پُر از سمومش آن بیگانه
آلوده یِ خود بدارد آن را.
بر تیرگیِ سَحَر بیاویزد
تا تیرگی از بَرَش
نگریزد.
تا دائمْ این شب، سیه بمانَد
او می مکد از روشنِ صبحِ خندان.
می بلعد هر کجا ببیند
اندیشه یِ مردمی به راهی ست درست.
وندر دلِشان امید می افزاید.
می پاید
می پاید
تا هیچ که بر رهِ معین ناید،
از زیرِ سرشکِ سردِ چِرکَش
بر رهگذران
مانده نگران،
می سنجد روشن و سیه را
می پرورد او به دل
امّیدِ زوالِ صبحگه را.

 

می تراود مهتاب نیما یوشیج

هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشتِ ابر بر پشت …
هنگام که نیل چشم، دریا
از خشم به روی می زند مُشت …

زان دیرْ سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او به بَر گشاده.

لیکن چه گریستن، چه طوفان؟
خاموش شبی است، هر چه تنهاست.
مردی در راه می زند نِی
وآواش فسُرده برمی آید.
تنهای دگر منم که چشمم
طوفانِ سرشک می گشاید.

معنی شعر می تراود مهتاب نیما یوشیج

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگِ کاروانَستَم
با صداهای نیم زنده ز دور
همعنان گشته، همزبان هستم.

جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندانِ شبِ تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگِ کاروانَستَم.

دانلود اهنگ می تراود مهتاب نیما یوشیج

پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟

نیما یوشیج مدرسه

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه.

گرچه می‌گویند: “می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران.”

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

– چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

مدرسه نیما یوشیج تهران

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
هم عنان گشته هم زبان هستم.
*
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آو

مدرسه نیما یوشیج شهرک غرب

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ ” تلاجن” سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

مدرسه ی نیما یوشیج

پاسها از شب گذشته
است.
میهمانان جای را کرده اند خالی. دیرگاهی است
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
او

دانلود اشعار نیما یوشیج Pdf

بر سر قایقش اندیشه کنان
قایق بان
دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
“اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد.”
*
سخت طوفان زده روی در

دیوان اشعار نیما یوشیج Pdf

دیری ست نعره می کشد از بیشه ی
خموش
“کک کی” که مانده گم.

از چشم ها نهفته پری وار
زندان بر او شده است علف زار
بر او که او قرار ندارد
هیچ

گزیده اشعار نیما یوشیج Pdf

در پیش کومه ام
در صحنه ی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بی طراوت.لانه.
*
یک مرغ دل نهاده ی دریادوست
با نغمه هایش دریایی
بیخود سکوت خانه سرایم را
کرده است

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند
“سیولیشه”
روی شیشه.

به او هزار بار
ز روی پند گفته ام
که در اطاق من ترا
نه جا برای
خو

نیما یوشیج شهریار

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه “ازاکو” اما
“وازانا” پیدا نیست
گرته

نیما یوشیج

هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی!
 
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من،
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
 
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
 
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم !

نیما یوشیج

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …

من چراغم را در آمدرفتن همسایه­ام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه­ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه­ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفردر آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ میبندید

برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا.

آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می زند فریاد و امّید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

-“آی آدمها”…
و صدای باد هر دم دلگزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

-“آی آدمها”…

نیما یوشیج

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله های گمشده ترکیب می کند،

از رشته های پاره ی صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعله ی خردی

خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می پرد

در بین چیزها که گره خورده می شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می گذرد.

یک شعله را به پیش

می نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است

حس می کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می نماید و صبح سپیدشان.

حس می کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می افکند.

باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

 من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی
قصه ای دارم من از یاران خویش
قصه ای از بخت و از دوران خویش
یاد می اید مرکز کودکی
همره من بوده همواره یکی
قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود
او مرا همراه بودی هر دمی
سیرها می کردم اندر عالمی
یک نگارستانم آمد در نظر
اندرو هر گونه حس و زیب و فر
هر نگاری را جمالی خاص بود
یک صفت ، یک غمزه و یک رنگ سود
هر یکی محنت زدا ،‌خاطر نواز
شیوه ی جلوه گری را کرده ساز
هر یکی با یک کرشمه ،‌یک هنر
هوش بردی و شکیبایی ز سر
هر نگاری را به دست اندر کمند
می کشیدی هر که افتادی به بند
بهر ایشان عالمی گرد آمده
محو گشته ، عاشق و حیرت زده
من که در این حلقه بودم بیقرار
عاقبت کردم نگاری اختیار
مهر او به سرشت با بنیاد من
کودکی شد محو ، بگذشت آن ز من
رفت از من طاقت و صبر و قرار
باز می جستم همیشه وصل یار
هر کجا بودم ، به هر جا می شدم
بود آن همراه دیرین در پیم
من نمی دانستم این همراه کیست
قصدش از همراهی در کار چیست ؟
بس که دیدم نیکی و یاری او
مار سازی و مددکاری او
گفتم : ای غافل بباید جست او
هر که باشد دوستار توست او
شادی تو از مدد کاری اوست
بازپرس از حال این دیرینه دوست
گفتمش : ای نازنین یار نکو
همرها ،‌تو چه کسی ؟ آخر بگو
کیستی ؟ چه نام داری ؟ گفت : عشق
گفت : چونی ؟ حال تو چون است ؟ من
گفتمش : روی تو بزداید محن
تو کجایی ؟ من خوشم ؟ گفتم : خوشی
خوب صورت ، خوب سیرت ، دلکشی
به به از کردار و رفتار خوشت
به به از این جلوه های دلکشت
بی تو یک لحظه نخواهم زندگی
خیر بینی ، باش در پایندگی
باز ای و ره نما ، در پیش رو
که منم آماده و مفتون تو
در ره افتاد و من از دنبال وی
شاد می رفتم بدی نی ، بیم نی
در پی او سیرها کردم بسی
از همه دور و نمی دیدیم کسی
چون که در من سوز او تاثیر کرد
عالمی در نزد من تغییر کرد
عشق ، کاول صورتی نیکوی داشت
بس بدی ها عاقبت در خوی داشت
روز درد و روز نکامی رسید
عشق خوش ظاهر مرا در غم کشید
ناگهان دیدم خطا کردم ،‌خطا
که بدو کردم ز خامی اقتفا
آدم کم تجربه ظاهر پرست
ز آفت و شر زمان هرگز نرست
من ز خامی عشق را خوردم فریب
که شدم از شادمانی بی نصیب
در پشیمانی سر آمد روزگار
یک شبی تنها بدم در کوهسار
سر به زانوی تفکر برده پیش
محو گشته در پریشانی خویش
زار می نالیدم از خامی خود
در نخستین درد و نکامی خود
که : چرا بی تجربه ، بی معرفت
بی تأمل ،‌بی خبر ،‌بی مشورت
من که هیچ از خوی او نشناختم
از چه آخر جانب او تاختم ؟
دیدم از افسوس و ناله نیست سود
درد را باید یکی چاره نمود
چاره می جستم که تا گردم رها
زان جهان درد وطوفان بلا
سعی می کردم بهر جیله شود
چاره ی این عشق بد پیله شود
عشق کز اول مرا درحکم بود
س آنچه می گفتم بکن ،‌ آن می نمود
من ندانستم چه شد کان روزگار
اندک اندک برد از من اختیار
هر چه کردم که از او گردم رها
در نهان می گفت با من این ندا
بایدت جویی همیشه وصل او
که فکنده ست او تو را در جست و جو
ترک آن زیبارخ فرخنده حال
از محال است ، از محال است از محال
گفتم : ای یار من شوریده سر
سوختم در محنت و درد و خطر
در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
هر چه کردم لابه و افغان و داد
گوش بست و چشم را بر هم نهاد
یعنی : ای بیچاره باید سوختن
نه به آزادی سرور اندوختن
بایدت داری سر تسلیم پیش
تا ز سوز من بسوزی جان خویش
چون که دیدم سرنوشت خویش را
تن بدادم تا بسوزم در بلا
مبتلا را چیست چاره جز رضا
چون نیابد راه دفع ابتلا ؟
این سزای آن کسان خام را
که نیندیشند هیچ انجام را
سالها بگذشت و در بندم اسیر
کو مرا یک یاوری ، کو دستگیر ؟
می کشد هر لحظه ام در بند سخت
او چه خواهد از من برگشته بخت ؟
ای دریغا روزگارم شد سیاه
آه از این عشق قوی پی آه ! آه
کودکی کو ! شادمانی ها چه شد ؟
تازگی ها ، کامرانی ها چه شد ؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده ،‌رنگ من از رنج و درد
این منم : رنگ پریده ،‌خون سرد
عشقم آخر در جهان بدنام کرد
آخرم رسوای خاص و عام کرد
وه ! چه نیرنگ و چه افسون داشت او
که مرا با جلوه مغتون داشت او
عاقبت آواره ام کرد از دیار
نه مرا غمخواری و نه هیچ یار
می فزاید درد و آسوده نیم
چیست این هنگامه ، آخر من کیم ؟
که شده ماننده ی دیوانگان
می روم شیدا سر و شیون کنان
می روم هر جا ، به هر سو ، کو به کو
خود نمی دانم چه دارم جست و جو
سخت حیران می شوم در کار خود
که نمی دانم ره و رفتار خود
خیره خیره گاه گریان می شوم
بی سبب گاهی گریزان می شوم
زشت آمد در نظرها کار من
خلق نفرت دارد از گفتار من
دور گشتند از من آن یاران همه
چه شدند ایشان ، چه شد آن همهمه ؟
چه شد آن یاری که از یاران من
خویش را خواندی ز جانبازان من ؟
من شنیدم بود از آن انجمن
که ملامت گو بدند و ضد من
چه شد آن یار نکویی کز فا
دم زدی پیوسته با من از وفا ؟
گم شد از من ، گم شدم از یاد او
ماند بر جا قصه ی بیداد او
بی مروت یار من ، ای بی وفا
بی سبب از من چرا گشتی جدا ؟
بی مروت این جفاهایت چراست ؟
یار ، آخر آن وفاهایت کجاست ؟
چه شد آن یاری که با من داشتی
دعوی یک باطنی و آشتی ؟
چون مرا بیچاره و سرگشته دید
اندک اندک آشنایی را برید
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
بی تأمل روز من برتافت او
دوستی این بود ز ابنای زمان
مرحبا بر خوی یاران جهان
مرحبا بر پایداری های خلق
دوستی خلق و یاری های خلق
بس که دیدم جور از یاران خود
وز سراسر مردم دوران خود
من شدم : رنگ پریده ، خون سرد
پس نشاید دوستی با خلق کرد
وای بر حال من بدبخت!‌وای
کس به درد من مبادا مبتلای
عشق با من گفت : از جا خیز ، هان
خلق را از درد بدبختی رهان
خواستم تا ره نمایم خلق را
تا ز نکامی رهانم خلق را
می نمودم راهشان ، رفتارشان
منع می کردم من از پیکارشان
خلق صاحب فهم صاحب معرفت
عاقبت نشنید پندم ، عاقبت
جمله می گفتند او دیوانه است
گاه گفتند او پی افسانه است
خلقم آخر بس ملامت ها نمود
سرزنش ها و حقارت ها نمود
با چنین هدیه مرا پاداش کرد
هدیه ،‌آری ، هدیه ای از رنج و درد
که پریشانی من افزون نمود
خیرخواهی را چنین پاداش بود
عاقبت قدر مرا نشناختند
بی سبب آزرده از خود ساختند
بیشتر آن کس که دانا می نمود
نفرتش از حق و حق آرنده بود
آدمی نزدیک خود را کی شناخت
دور را بشناخت ، سوی او بتاخت
آن که کمتر قدر تو داند درست
در میانخویش ونزدیکان توست
الغرض ، این مردم حق ناشناس
بس بدی کردند بیرون از قیاس
هدیه ها دادند از درد و محن
زان سراسر هدیه ی جانسوز ،‌من
یادگاری ساختم با آه و درد
نام آن ، رنگ پریده ، خون سرد
مرحبا بر عقل و بر کردار خلق
مرحبا بر طینت و رفتار خلق
مرحبا بر آدم نیکو نهاد
حیف از اویی که در عالم فتاد
خوب پاداش مرا دادند ،‌خوب
خوب داد عقل را دادند ، خوب
هدیه این بود از خسان بی خرد
هر سری یک نوع حق را می خرد
نور حق پیداست ،‌ لیکن خلق کور
کور را چه سود پیش چشم نور ؟
ای دریفا از دل پر سوز من
ای دریغا از من و از روز من
که به غفلت قسمتی بگذشاتم
خلق را حق جوی می پنداشتمن
من چو آن شخصم که از بهر صدف
کردم عمر خود به هر آبی تلف
کمتر اندر قوم عقل پاک هست
خودپرست افزون بود از حق پرست
خلق خصم حق و من ، خواهان حق
سخت نفرت کردم از خصمان حق
دور گردیدم از این قوم حسود
عاشق حق را جز این چاره چه بود ؟
عاشقم من بر لقای روی دوست
سیر من هممواره ، هر دم ، سوی اوست
پس چرا جویم محبت از کسی
که تنفر دارد از خویم بسی؟
پس چرا گردم به گرد این خسان
که رسد زایشان مرا هردم زیان ؟
ای بسا شرا که باشد در بشر
عاقل آن باشد که بگریزد ز شر
آفت و شر خسان را چاره ساز
احتراز است ، احتراز است ، احتراز
بنده ی تنهاییم تا زنده ام
گوشه ای دور از همه جوینده ام
می کشد جان را هوای روز یار
از چه با غیر آورم سر روزگار ؟
من ندارم یار زین دونان کسی
سالها سر برده ام تنها بسی
من یکی خونین دلم شوریده حال
که شد آخر عشق جانم را وبال
سخت دارم عزلت و اندوه دوست
گرچه دانم دشمن سخت من اوست
من چنان گمنامم و تنهاستم
گوییا یکباره ناپیداستم
کس نخوانده ست ایچ آثار مرا
نه شنیده ست ایچ گفتار مرا
اولین بار است اینک ، کانجمن
ای می خواند از اندوه من
شرح عشق و شرح نکامی و درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد
من از این دو نان شهرستان نیم
خاطر پر درد کوهستانیم
کز بدی بخت ،‌در شهر شما
روزگاری رفت و هستم مبتلا
هر سری با عالم خاصی خوش است
هر که را یک چیز خوب و دلکش است
من خوشم با زندگی کوهیان
چون که عادت دارم از صفلی بدان
به به از آنجا که مأوای من است
وز سراسر مردم شهر ایمن است
اندر او نه شوکتی ،‌ نه زینتی
نه تقید ،‌نه فریب و حیلتی
به به از آن آتش شب های تار
در کنار گوسفند و کوهسار
به به از آن شورش و آن همهمه
که بیفتد گاهگاهی دررمه
بانگ چوپانان ، صدای های های
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ نای
زندگی در شهر فرساید مرا
صحبت شهری بیازارد مرا
خوب دیدم شهر و کار اهل شهر
گفته ها و روزگار اهل شهر
صحبت شهری پر از عیب و ضر است
پر ز تقلید و پر از کید و شر است
شهر باشد منبع بس مفسده
بس بدی ، بس فتنه ها ، بس بیهده
تا که این وضع است در پایندگی
نیست هرگز شهر جای زندگی
زین تمدن خلق در هم اوفتاد
آفرین بر وحشت اعصار باد
جان فدای مردم جنگل نشین
آفرین بر ساده لوحان ،‌آفرین
شهر درد و محنتم افزون نمود
این هم از عشق است ، ای کاش او نبود
من هراسانم بسی از کار عشق
هر چه دیدم ، دیدم از کردار عشق
او مرا نفرت بداد از شهریان
وای بر من ! کو دیار و خانمان ؟
خانه ی من ،‌جنگل من ، کو، کجاست ؟.
حالیا فرسنگ ها از من جداست
بخت بد را بین چه با من می کند
س دورم از دیرینه مسکن می کند
یک زمانم اندکی نگذاشت شاد
کس گرفتار چنین بختی مباد
تازه دوران جوانی من است
که جهانی خصم جانی من است
هیچ کس جز من نباشد یار من
یار نیکوطینت غمخوار من
باطن من خوب یاری بود اگر
این همه در وی نبودی شور و شر
آخر ای من ، تو چه طالع داشتی
یک زمانت نیست با بخت آشتی ؟
از چو تو شوریده آخر چیست سود
در زمانه کاش نقش تو نبود
کیستی تو ! این سر پر شور چیست
تو چه ها جویی درین دوران زیست ؟
تو نداری تاب درد و سوختن
باز داری قصد درد اندوختن ؟
پس چو درد اندوختی ،‌ افغان کنی
خلق را زین حال خود حیران کنی
چیست آخر! این چنین شیدا چرا؟
این همه خواهان درد و ماجرا
چشم بگشای و به خود باز ای ، هان
که تویی نیز از شمار زندگان
دائما تنهایی و آوارگی
دائما نالیدن و بیچارگی
نیست ای غافل ! قرار زیستن
حاصل عمر است شادی و خوشی
س نه پریشان حالی و محنت کشی
اندکی آسوده شو ، بخرام شاد
چند خواهی عمر را بر باد داد
چند ! چند آخر مصیبت بردنا
لحظه ای دیگر بباید رفتنا
با چنین اوصاف و حالی که تو راست
گر ملامت ها کند خلقت رواست
ای ملامت گو بیا وقت است ،‌ وقت
که ملامت دارد این شوریده بخت
گرد ایید و تماشایش کنید
خنده ها بر حال و روز او زنید
او خرد گم کرده است و بی قرار
ای سر شهری ، از او پرهیزدار
رفت بیرون مصلحت از دست او
مشنوی این گفته های پست او
او نداند رسم چه ،‌ آداب چیست
که چگونه بایدش با خلق زیست
او نداند چیست این اوضاع شوم
این مذاهب ، این سیاست ، وین رسوم
او نداند هیچ وضع گفت و گو
چون که حق را باشد اندر جست و جو
ای بسا کس را که حاجت شد روا
بخت بد را ای بسا باشد دوا
ای بسا بیچاره را کاندوه و درد
گردش ایام کم کم محو کرد
جز من شوریده را که چاره نیست
بایدم تا زنده ام در درد زیست
عاشقم من ، عاشقم من ، عاشقم
عاشقی را لازم اید درد و غم
راست گویند این که : من دیوانه ام
در پی اوهام یا افسانه ام
زان که بر ضد جهان گویم سخن
یا جهان دیوانه باشد یا که من
بلکه از دیوانگان هم بدترم
زان که مردم دیگر و من دیگرم
هر چه در عالم نظر می افکنم
خویش را دذ شور و شر می افکنم
جنبش دریا ،‌خروش آب ها
پرتو مه ،‌طلعت مهتاب ها
ریزش باران ، سکوت دره ها
پرش و حیرانی شب پره ها
ناله ی جغدان و تاریکی کوه
های های آبشار باشکوه
بانگ مرغان و صدای بالشان
چون که می اندیشم از احوالشان
گوییا هستند با من در سخن
رازها گویند پر درد و محن
گوییا هر یک مرا زخمی زنند
گوییا هر یک مرا شیدا کنند
من ندانم چیست در عالم نهان
که مرا هرلحظه ای دارد زیان
آخر این عالم همان ویرانه است
که شما را مأمن است و خانه است
پس چرا آرد شما را خرمی
بهر من آرد همیشه مؤتمی ؟
آه! عالم ،‌ آتشم هر دم زنی
بی سبب با من چه داری دشمنی
من چه کردم با تو آخر ، ای پلید
دشمنی بی سبب هرگز که دید
چشم ، آخر چند در او بنگری
می نبینی تو مگر فتنه گری
تیره شو ، ای چشم ، یا آسوده باش
کاش تو با من نبودی ! کاش ! کاش
لیک ، ای عشق ، این همه از کار توست
سوزش من از ره و رفتار توست
زندگی با تو سراسر ذلت است
غم ،‌همیشه غم ،‌ همیشه محنت است
هر چه هست از غم بهم آمیخته است
و آن سراسر بر سر من ریخته است
درد عالم در سرم پنهان بود
در هر افغانم هزار افغان بود
نیست درد من ز نوع درد عام
این چنین دردی کجا گردد تمام ؟
جان من فرسود از این اوهام فرد
دیدی آخر عشق با جانم چه کرد ؟
ای بسا شب ها کنار کوهسار
من به تنهایی شدم نالان و زار
سوخته در عشق بی سامان خود
شکوه ها کردم همه از جان خود
آخر از من ، جان چه می خواهی ؟ برو
دور شو از جانب من ! دور شو
عشق را در خانه ات پرورده ای
خود نمی دانی چه با خود کرده ای
قدرتش دادی و بینایی و زور
تا که در تو و لوله افکند و شور
گه ز خانه خواهدت بیرون کند
گه اسیر خلق پر افسون کند
گه تو را حیران کند در کار خویش
گه مطیع و تابع رفتار خویش
هر زمان رنگی بجوید ماجرا
بهر خود خصی بپروردی چرا ؟
ذلت تو یکسره از کار اوست
باز از خامی چرا خوانیش دوست ؟
گر نگویی ترک این بد کیش را
خود ز سوز او بسوزی خویش را
چون که دشمن گشت در خانه قوی
رو که در دم بایدت زانجا روی
بایدت فانی شدن در دست خویش
نه به دست خصم بدکردار و کیش
نیستم شایسته ی یاری تو
می رسد بر من همه خواری تو
رو به جایی کت به دنیایی خزند
بس نوازش ها ،‌حمایت ها کنند
چه شود گر تو رها سازی مرا
رحم کن بر بیچارگان باشد روا
کاش جان را عقل بود و هوش بود
ترک این شوریده سرا را می نمود
او شده چون سلسله بر گردنم
وه ! چه ها باید که از وی بردنم
چند باید باشم اندر سلسله
رفت طاقت ، رفت آخر حوصله
من ز مرگ و زندگی ام بی نصیب
تا که داد این عشق سوزانم فریب
سوختم تا عشق پر سوز و فتن
کرد دیگرگون من و بنیاد من
سوختم تا دیده ی من باز کرد
بر من بیچاره کشف راز کرد
سوختم من ، سوختم من ، سوختم
کاش راه او نمی آموختم
کی ز جمعیت گریزان می شدم
کی به کار خویش حیران می شدم ؟
کی همیشه با خسانم جنگ بود
باطل و حق گر مرا یک رنگ بود ؟
کی ز خصم حق مرا بودی زیان
گر نبودی عشق حق در من عیان ؟
آفت جان من آخر عشق شد
علت سوزش سراسر عشق شد
هر چه کرد این عشق آتشپاره کرد
عشق را بازیچه نتوان فرض کرد
ای دریغا روزگار کودکی
که نمی دیدم از این غم ها ، یکی
فکر ساده ، درک کم ، اندوه کم
شادمان با کودکان دم می زدم
ای خوشا آن روزگاران ،‌ای خوشا
یاد باد آن روزگار دلگشا
گم شد آن ایام ، بگذشت آن زمان
خود چه ماند در گذرگاه جهان ؟
بگذرد آب روان جویبار
تازگی و طلعت روز بهار
گریه ی بیچاره ی شوریده حال
خنده ی یاران و دوران وصال
بگذرد ایام عشق و اشتیاق
سوز خاطر ،‌سوز جان ،‌درد فراق
شادمانی ها ، خوشی ها غنی
وین تعصب ها و کین و دشمنی
بگذرد درد گدایان ز احتیاج
عهد را زین گونه بر گردد مزاج
این چنین هرشادی و غم بگذرد
جمله بگذشتند ، این هم بگذرد
خواه آسان بگذرانم ، خواه سخت
بگذرد هم عمر این شوریده بخت
حال ،‌ بین مردگان و زندگان
قصه ام این است ،‌ ای ایندگان
قصه ی رنگ پریده آتشی ست
س در پی یک خاطر محنت کشی ست
زینهار از خواندن این قصه ها
که ندارد تاب سوزش جثه ها
بیم آرید و بیندیشید ،‌هان
ز آنچه از اندوهم آمد بر زبان
پند گیرید از من و از حال من
پیروی خوش نیست از اعمال من
بعد من آرید حال من به یاد
آفرین بر غفلت جهال باد

اشعار نیما یوشیج

  • واحد رجبی

پیامدهای جنگ جهانی دوم در ایران

پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ب.ظ
پیامدهای جنگ جهانی دوم در ایران

جنگ جهانی دوم,جنگ جهانی دوم در ایران,جنگ جهانی دوم از فراز آسمان,جنگ جهانی دوم Pdf,جنگ جهانی دوم ژاپن,جنگ جهانی دوم اپارات,جنگ جهانی دوم هیتلر,جنگ جهانی دوم بازی,جنگ جهانی دوم+تصاویر,جنگ جهانی دوم آمریکا و ژاپن,عکس جنگ جهانی دوم در ایران,پیامدهای جنگ جهانی دوم در ایران,تصاویر جنگ جهانی دوم در ایران,تاریخ جنگ جهانی دوم در ایران,وقایع جنگ جهانی دوم در ایران,پایان جنگ جهانی دوم در ایران,عکسهای جنگ جهانی دوم در ایران,پیامدهای سیاسی جنگ جهانی دوم در ایران,جنگ جهانی اول و دوم در ایران,جنگ جهانی دوم از فراز آسمان دانلود,مستند جنگ جهانی دوم از فراز آسمان,دانلود رایگان مستند جنگ جهانی دوم از فراز آسمان,تاریخچه جنگ جهانی دوم+pdf,تاریخ جنگ جهانی دوم Pdf,کتاب جنگ جهانی دوم Pdf,دانلود کتاب جنگ جهانی دوم Pdf,مقاله جنگ جهانی دوم Pdf,جنگ جهانی اول و دوم Pdf,دانلود Pdf جنگ جهانی دوم,جنگ جهانی دوم در ژاپن,جنگ جهانی دوم و ژاپن,ژاپن جنگ جهانی دوم,ژاپن در جنگ جهانی دوم,امپراتور ژاپن جنگ جهانی دوم,جنایات ژاپن جنگ جهانی دوم,جنایات ژاپن در جنگ جهانی دوم,ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم,فیلم جنگ جهانی دوم اپارات,جنگ جهانی دوم در اپارات,دانلود فیلم جنگ جهانی دوم اپارات,فیلم های جنگ جهانی دوم اپارات,بمباران جنگ جهانی دوم آپارات,هیتلر در جنگ جهانی دوم,دانلود فیلم جنگ جهانی دوم هیتلر,جنگ جهانی دوم بازی انلاین,جنگ جهانی دوم بازی اندروید,بازی جنگ جهانی دوم برای اندروید,بازی جنگ جهانی دوم برای کامپیوتر,بازیهای جنگ جهانی دوم,بازی جنگ جهانی دوم استراتژیک,بازی جنگ جهانی دوم فلش,بازی جنگ جهانی دوم دانلود,دانلود بازی جنگ جهانی دوم برای کامپیوتر,جنگ جهانی دوم تصاویر,تصاویری از جنگ جهانی دوم

جنگ جهانی دوم , جنگ جهانی دوم در ایران , جنگ جهانی دوم از فراز آسمان , علت جنگ جهانی دوم       

جنگ جهانی دوم ، دومین جنگ بزرگ جهان است که به مدت 6 سال از سپتامبر 1939 شروع شد و تا اوت 1945 ادامه پیدا کرد.جنگ جهانی دوم علاوه بر اروپا در آسیا و آفریقا هم وجود داشت و ایران را هم درگیر خود کرد.

علت جنگ جهانی دوم چه بود؟

شاید جالب باشد که بدانید علت جنگ جهانی دوم ، عهدنامه ای بود که به جنگ جهانی اول پایان داد بود.البته بحران اقتصادی در سال 1929 و رقابت سیاسی بین فاشیسم و مارکسیم بود.

جنگ جهانی دوم , جنگ جهانی دوم در ایران , جنگ جهانی دوم از فراز آسمان , علت جنگ جهانی دوم

جنگ جهانی دوم بین چه کسانی صورت گرفت ؟

بین متحدین که آلمان و ایتالیا و ژاپن بودند و متفقین که انگلیس و فرانسه و امریکا و شوروی بودند.این جنگ گسترده تر از جنگ جهانی اول بود و تخریب و کشتاری بی همتا در تاریخ داشته است.هیتلر یهودیان و کمونیست ها را عامل شکست آلمان می دانست و در عین حال نژاد ژرمن را برترین نژاد می دانست بنابراین نه‌ تنها خواستار تجدیدنظر در عهدنامه‌ ورسای‌ شد، بلکه‌ با طرح‌ شعار پان ‌ژرمنیسم‌ و با اعلام‌ برتری‌ کامل‌ نژاد ژرمن‌، حق‌ گسترش‌ قلمرو آلمان‌ تا سرزمین‌ ملت‌های‌ اسلاو در اروپای‌ مرکزی‌ و شرقی‌ را مسلّم‌ انگاشت‌ و تبعیض‌ نژادی‌ را اساس‌ جهان‌بینی‌ خود قرار داد و به‌ همین‌ شکل‌ در صدد گسترش‌ نفوذ خود در دیگر نقاط‌ جهان‌ برآمد.ایتالیا هم که اتیوپی را اشغال کرده بود و تحریم اقتصادی شده بود در سال 1935 به آلمان پیوست.

جنگ جهانی دوم , جنگ جهانی دوم در ایران , جنگ جهانی دوم از فراز آسمان , علت جنگ جهانی دوم

پس از جنگ جهانی اول روس ها و انگلیسی ها و فرانسوی ها و امریکایی ها 78 میلیون از خاک کره زمین را در اختیار داشتند و آلمان و ایتالیا و ژاپن 6 و 2 دهم میلیون کیلومتر.بنابراین گروه اول تمایلی به جنگ نداشتند.آلمان لهستان را اشغال کرد و متفقین نمی توانستند این موضوع را بپذیرند.شوروی مطمئن نبود که دولت های غربی بتوانند مقابل هیتلر بایستند بنابراین به آلمان نزدیک شد و پیمان‌ عدم‌ تعرض‌ آلمان‌ و شوروی‌ در 23 اوت‌ 1939، نگرانی‌ هیتلر را از جنگ‌ در دو جبهه‌ زدود.در 1 سپتامبر 1939 میلادی، ارتش‌ قدرتمند آلمان‌ به‌ لهستان‌ حمله‌ برد و در 3 سپتامبر انگلستان و فرانسه‌ به‌ آلمان‌ اعلام‌ جنگ‌ کردند. لهستان‌ در کمتر از یک‌ ماه‌ از ارتش‌های‌ بزرگ آلمان‌ و شوروی‌ شکست‌ خورد و زمینه‌ برای‌ حمله‌ به‌ دیگر مناطق‌ فراهم‌ آمد.در آغاز جنگ، آلمان‌ و متحدانش‌ در تمام جهات پیروز بودند. از پاییز 1942، اوضاع‌ تغییر کرد و اولین‌ نشانه‌های‌ شکست‌ متحدین‌ پدیدار شد.اشغال‌ سرزمین‌های‌ شوروی‌ باعث‌ اتحاد متفقین‌ با این‌ کشور شد و زمینه‌ مساعد را برای‌ تصرف‌ سرزمین‌های‌ از دست‌ رفته‌ فراهم‌ کرد. در اواخر نوامبر 1942، ارتش‌ سرخ‌ شوروی‌ در جبهه‌های‌ مشرق‌، ضدحمله‌ گسترده‌ خود را در حوضه‌ ولگا در شمال‌ و استالینگراد در جنوب‌ شروع کرد و تا 2 فوریه‌ 1943، کلیه‌ قوای‌ آلمان‌ را سرکوب‌ کرد.ارتش‌ سرخ‌ شوروی‌، با وجود مقاومت‌های‌ سرسختانه‌ قوای‌ آلمانی‌ در سایر نقاط‌ شوروی‌، به‌ پیشروی‌ ادامه‌ داد و توانست‌ همه‌ سرزمین‌های‌ تصرف‌ شده‌ توسط دشمنانش را پس‌ بگیرد. بدین‌ ترتیب‌ در اوایل سال‌ 1943، دولت‌های‌ محور، ابتکار عمل‌ را در کلیه‌ جبهه‌ها از دست‌ داده‌ بودند.پس‌ از مشورت سران‌ انگلیس ‌و آمریکا و شوروی‌ در اجلاس‌ تهران‌ (28 نوامبر ـ اول‌ دسامبر 1943)، آمریکا و انگلستان مشغول‌ تدارک‌ حمله‌ای‌ شدند که‌ بزرگ‌ترین‌ عملیات‌ نظامی‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ به‌ شمار می‌رفت‌.

جنگ جهانی دوم , جنگ جهانی دوم در ایران , جنگ جهانی دوم از فراز آسمان , علت جنگ جهانی دوم

روس‌ها نیز در بهار 1944‌، همز‌مان‌ با حمله‌ نیروهای‌ مشترک‌ آمریکا و انگلیس‌ در شمال‌ نورماندی، حمله بزرگ‌ خود را در حوضه‌ دنیپر آغاز کردند و از آنجا به‌ رومانی‌ و بلغارستان‌ و سپس‌ آلمان‌ حمله‌ور شدند.در جبهه‌ غربی، سپاه‌ مشترک‌ آمریکا و انگلیس‌ پس‌ از پس‌ گرفتن‌ پاریس‌ در 25 اوت‌، به‌ سوی‌ مرزهای‌ آلمان‌ پیشروی‌ کرد و به‌ این‌ ترتیب‌، از فوریه‌ 1945 از مشرق‌ و مغرب‌ به‌ خاک‌ آلمان‌ هجوم‌ بردند و آلمان را تحت فشار قرار دادندهیتلر که‌ از قرارگاه‌ زیرزمینی‌ خود در برلینِ تحت‌ محاصره‌، ناامیدانه‌ به‌ مقاومت‌ ادامه‌ می‌داد، وقتی‌ خبر مرگ‌ موسولینی‌ را شنید، در 30 آوریل‌ 1945 خودکشی‌ کرد و دولت‌ جدید آلمان‌ را دونیتس،‌ فرمانده‌ نیروی‌ دریایی‌، در ایالت‌ شلسویگ‌ تشکیل‌ داد و از متفقین‌ تقاضای‌ ترک‌ مخاصمه‌ کرد.در 8 مه‌‌، سند قطعی‌ تسلیم‌ بی‌قید و شرط‌ آلمان‌ در برلین‌ امضا شد و براساس‌ تصمیماتی‌ که‌ روزولت‌، استالین‌ و چرچیل‌ در اجلاس‌ یالتا در فوریه‌ 1945 گرفتند، این‌ کشور به‌ مناطق‌ اشغالی‌ تقسیم‌ شد.اما جنگ‌ در خاور دور تا چند ماه‌ دیگر ادامه‌ داشت‌. ژاپن‌ که‌ هنوز اندونزی‌، هندوچین‌، بخش‌ مهمی‌ از خاک‌ چین‌ و تعداد زیادی‌ از جزایر اقیانوس‌ آرام‌ را در اشغال‌ داشت‌، با مقاومت‌ سرسختانه‌ خود، موجب‌ ترس‌ متفقین‌ از ادامه‌ جنگی‌ طولانی‌ شده‌ بود.از همین‌رو، آمریکا مسئولیت‌ پرتاب‌ 2 بمب‌ اتمی‌ را بر شهرهای‌ هیروشیما و ناگازاکی‌ (به‌ ترتیب‌ در 6 و 9 اوت‌ 1945)، پذیرفت‌ و به‌ این‌ ترتیب‌ سند تسلیم‌ بی‌قید و شرط‌ نیروهای‌ مسلح‌ ژاپن‌ در 2 سپتامبر همان‌ سال‌ بر عرشه‌ رزم‌ناو آمریکایی‌ میسوری‌ به‌ امضا رسید و جنگ‌ کاملاً خاتمه‌ یافت‌.شمار تلفات‌ نظامی‌ این‌ جنگ‌ بیش‌ از 23 میلیون‌ تن‌ و تلفات‌ غیرنظامی‌ آن‌ بیش‌ از 26 میلیون‌ تن‌ بوده‌ است‌. در مورد میزان‌ خسارات‌ مالی‌ و هزینه‌هایی‌ که‌ طرفین‌ درگیر متحمل‌ شده‌اند نیز اطلاع‌ دقیقی‌ در دست‌ نیست‌. با این‌ حال‌، این‌ جنگ‌ از لحاظ‌ هزینه‌ به‌ جنگ‌ چهار تریلیون‌ دلاری‌ و از لحاظ‌ تلفات‌ انسانی‌ به‌ جنگی‌ با تلفات‌ چهل‌ میلیون‌ تن‌ نیز موسوم‌ شده‌ است‌.

جنگ جهانی دوم , جنگ جهانی دوم در ایران , جنگ جهانی دوم از فراز آسمان , علت جنگ جهانی دوم

جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ بر سراسر جهان‌ و نیز جهان‌ اسلام‌ تأثیرات‌ گسترده‌ای‌ داشت‌ که‌ برخی‌ از آنها عبارت‌اند از:

  • نظام چند قطبی از بین رفت و دو قطبی بین شوروی و آمریکا شد
  • انگلیس‌، فرانسه‌، ایتالیا و آلمان‌ در سیاست‌های‌ بین‌المللی‌ نفوذشان کم شد
  • شروع‌ جنگ‌ سرد به‌ عنوان‌ صحنه‌ رقابت‌ دو بلوک‌ در قالب‌ اتحادیه‌ها و پیمان‌های‌ خاص‌،
  • تحریک‌ جنبش‌های‌ ضداستعماری‌ و متعاقب‌ آن‌ استقلال‌ مستعمرات‌ و ایجاد چند کشور جدید.

جنگ جهانی دوم

  • واحد رجبی

تعبیر خواب ابر های تیره

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۲ ق.ظ
تعبیر خواب ابر های تیره

تعبیر خواب ابر,تعبیر خواب دیدن ابر,تعبیر خواب باریدن ابر,تعبیر خواب ابر های تیره,تعبیر دیدن ابر در خواب,تعبیر خواب ابر و باران,تعبیر خواب ابر و باد,دیدن ابر در خواب

تعبیر خواب ابر , تعبیر خواب دیدن ابر , تعبیر خواب باریدن ابر

خواب ابر یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم ابر در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب ابر می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب ابر را مطالعه نمایید و متوجه شوید ابر چه تعبیری دارد

تعبیر خواب ابر از دید حضرت امام جعفر صادق ع

تعبیر خواب دیدن ابر نه چیز است

حکمت – ریاست – پادشاهی – رحمت – پرهیزکاری – عذاب – قحطی – بلا – فتنه

تعبیر خواب ابر از دید حضرت دانیال

تعبیر خواب زیر ابر سفید بارنده بودن ، علم است

تعبیر خواب ابر زرد ، بیماری و غم است

تعبیر خواب ابر سرخ ، گرفتاری است

تعبیر خواب ابر سبز ، فرمانروائی است

تعبیر خواب ابر بر سرش گذشتن ، حاصل شدن مراد است

تعبیر خواب ابر از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب ابر را از هوا گرفتن و به زمین آوردن ، بزرگی و علم است

تعبیر خواب سایه کردن ابر ، نعمت است

تعبیر خواب از ابر جامه دوختن و پوشیدن ، علم است

تعبیر خواب ابر از دید اسماعیل بن اشعث

تعبیر خواب ابر سیاه ، بیم و ترس و سختی است

تعبیر خواب ابر باران ، برکت و فراخی و غم است

تعبیر خواب ابر از دید ابراهیم کرمانی

تعبیر خواب جمع کردن یا برداشتن یا خوردن ابر ، ممتاز شدن در بین حکیمان است

تعبیر خواب ابر از دید جابر مغربی

تعبیر خواب ابر سیاه ، خشم و عذاب است

تعبیر خواب ابر باران ، رحمت و خیر است

تعبیر خواب خوردن ابر باران ، نیک است

تعبیر خواب ابر با رعد و برق ، عذاب است

تعبیر خواب ابر از دید منوچهر مطیعی تهرانی

تعبیر خواب پنهان کردن تکه ای از ابر در سینه و لباس و خوردن ابر ، مال و علم است

تعبیر خواب ابر از دید آنلی بیتون

تعبیر حواب آسمان پوشیده از ابرهای سیاه و تیره ، بدبختی است

تعبیر خواب بیرون آمدن خورشید از میان ابرهای سفید ، موفقیت و سعادت پس از سختی است

تعبیر خواب درخشیدن ستارگان از میان ابرها ، پیشرفت و لذت های زودگذر است

تعبیر خواب ابر | ابر در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واحد رجبی

تعبیر خواب روسری ابریشمی

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۶ ق.ظ

تعبیر خواب ابریشم | تعبیرخواب ابریشم | tabire khab

تعبیر خواب ابریشم,تعبیر خواب ابریشم سبز,تعبیر خواب کرم ابریشم,تعبیر خواب فرش ابریشم,تعبیر خواب قالیچه ابریشم,تعبیر خواب ابریشم Persian,تعبیر خواب کرم ابریشم,تعبیر خواب پیله ابریشم,تعبیر خواب قالی ابریشم,تعبیر خواب کرم ابریشم سبز,تعبیر خواب کرم ابریشم,تعبیر خواب فرش ابریشم,تعبیر خواب پیله ابریشم,تعبیر خواب قالی ابریشم,تعبیر خواب روسری ابریشمی,تعبیر خواب نخ ابریشم,تعبیر خواب کرم ابریشم سبز,تعبیر خواب پیله کرم ابریشم,تعبیر خواب کرم ابریشم سیاه,تعبیر خواب پیله کرم ابریشم,تعبیر خواب خوردن کرم ابریشم,تعبیر خواب دیدن کرم ابریشم,تعبیر خواب پرورش کرم ابریشم,تعبیر خواب فرش ابریشمی,تعبیر خواب قالی ابریشمی,تعبیر خواب خرید فرش ابریشم,تعبیر فرش ابریشم در خواب,تعبیر خواب پیله ی ابریشم

تعبیر خواب ابریشم , تعبیر خواب ابریشم سبز , تعبیر خواب کرم ابریشم

خواب ابریشم یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم ابریشم در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب ابریشم می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب ابریشم را مطالعه نمایید و متوجه شوید ابریشم چه تعبیری دارد

تعبیر خواب ابریشم از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب ابریشم سفید ، سود است

تعبیر خواب ابریشم زرد ، بیماری است

تعبیر خواب ضایع شدن ابریشم ، ضرر است

تعبیر خواب ابریشم از دید منوچهر مطیعی تهرانی

تعبیر خواب داشتن ابریشم ، مال است

تعبیر خواب ابریشم قرمز و سفید ، فرج و خجستگی است

تعبیر خواب ابریشم از دید لیلا برایت

تعبیر خواب دیدن ابریشم ، خوشبختی و رفاه در زندگی است

تعبیر خواب تولید کردن ابریشم ، کمک دوستان است

تعبیر  خواب ابریشم مصنوعی ، خوش شانسی است

تعبیر خواب ابریشم از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب پوشیدن لباس ابریشمی ، رسیدن به آرزو های بلند است

تعبیر خواب دختری که ابریشم قدیمی دیده است ، غرور نسبت به اجداد و ازدواج با مردی ثروتمند و مسن است

تعبیر خواب دیدن ابریشم کثیف و پاره ، رسوایی است

تعبیر خواب ابریشم | ابریشم در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واحد رجبی

تعبیر خواب ماهی های اکواریومی

شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ب.ظ
تعبیر خواب ماهی های اکواریومی

تعبیر خواب آکواریوم ماهی,تعبیر خواب آکواریوم پر از ماهی,تعبیر خواب ماهی قرمز در آکواریوم,تعبیر خواب ماهی آکواریومی,تعبیر خواب ماهی و آکواریوم,تعبیر خواب آکواریوم,تعبیر خواب دیدن آکواریوم,تعبیر خواب ماهی در آکواریوم,تعبیر خواب آکواریم ماهی,تعبیر خواب ماهی در اکواریوم,تعبیر خواب ماهی در آکواریوم,تعبیر خواب دیدن ماهی در آکواریوم,تعبیر خواب ماهی در اکواریم,تعبیر خواب ماهی آکواریوم,تعبیر خواب ماهی زینتی,تعبیر خواب ماهی زینتی,تعبیر خواب ماهی های اکواریومی,تعبیر خواب ماهی های زینتی,تعبیر خواب شکستن آکواریوم

تعبیر خواب آکواریوم ماهی , تعبیر خواب آکواریوم پر از ماهی , تعبیر خواب ماهی قرمز در آکواریوم

خواب آکواریوم یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم آکواریوم در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب آکواریوم می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب آکواریوم را مطالعه نمایید و متوجه شوید آکواریوم چه تعبیری دارد

تعبیر خواب آکواریوم از دید لوک اویتنهاو

تعبیر خواب آکواریوم ، غم و غصه و مشکلات است

تعبیر خواب آکواریوم از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب دیدن آکواریوم ، ناراحتی و دردسر است

تعبیر خواب دیدن ماهی در آکواریوم ، شانسی بزرگ است

تعبیر خواب شنا کردن در آکواریوم ، خطر است

تعبیر خواب آکواریوم | آکواریوم در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واحد رجبی

تعبیر خواب خراب شدن باتری

پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۸ ب.ظ
تعبیر خواب خراب شدن باتری

تعبیر خواب باطری,تعبیر خواب باطری,تعبیر خواب باتری,تعبیر خواب باتری گوشی,تعبیر خواب باتری ماشین,تعبیر خواب شارژ کردن باتری,تعبیر خواب خراب شدن باتری,تعبیر خواب باتری موبایل,تعبیر دیدن باتری در خواب,تعبیر خواب باطری گوشی,تعبیر خواب باطری شارژ کردن

تعبیر خواب باطری , تعبیر خواب باطری , تعبیر خواب باتری

خواب باطری یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم باطری در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب باطری می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب باطری را مطالعه نمایید و متوجه شوید باطری چه تعبیری دارد

تعبیر خواب باطری از دید منوچهر مطیعی تهرانی

تعبیر خواب باطری گرفتن از کسی ، کمک از دیگران است

تعبیر خواب باطری دادن به کسی ، کمک به دیگران است

تعبیر خواب خراب شدن باتری ، ضعف نیرو است

تعبیر خواب ترمیم شدن باتری ، جبران ضعف نیرو است

تعبیر خواب باطری از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب دیدن باطری ، سود از معاملات است

تعبیر خواب باطری | باطری در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واحد رجبی

تعبیر خواب پاره شدن آستین

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ

تعبیر خواب آستین | تعبیرخواب آستین | tabire khab

تعبیر خواب آستین,تعبیر خواب آستین پاره,تعبیر خواب آستین کوتاه,تعبیر خواب آستین بالا زدن,تعبیر خواب آستین کت,تعبیر خواب آستین گشاد,تعبیر خواب آستین,تعبیر خواب مار در آستین,تعبیر خواب استین سوخته,تعبیر خواب پیراهن آستین کوتاه,تعبیر خواب پاره شدن آستین,تعبیر خواب لباس استین کوتاه,تعبیر خواب آستین لباس,تعبیر خواب استین پاره,تعبیر خواب آستین پیراهن

تعبیر خواب آستین , تعبیر خواب آستین پاره , تعبیر خواب آستین کوتاه

خواب آستین یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم آستین در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب آستین می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب آستین را مطالعه نمایید و متوجه شوید آستین چه تعبیری دارد

تعبیر خواب آستین از دید لوک اویتنهاو

تعبیر خواب آستین بلند ، افتخار و سرافرازی است

تعبیر خواب آستین کوتاه ، ضرر و زیان است

تعبیر خواب آستین گشاد ، خشم و عصبانیت است

تعبیر خواب آستین | آستین در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واحد رجبی

تعبیر خواب آدامس جویدن

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۴ ق.ظ

تعبیر خواب آدامس جویدن

تعبیر خواب آدامس,تعبیر خواب آدامس گرفتن,تعبیر خواب آدامس خریدن,تعبیر خواب آدامس جویدن,تعبیر خواب آدامس سقز,تعبیر خواب ادامس خوردن,تعبیر خواب ادامس موزی,تعبیر خواب چسبیدن آدامس به دندان,تعبیر خواب دیدن آدامس,تعبیر خواب چسبیدن آدامس به مو,تعبیر خواب خرید آدامس,تعبیر خواب آدامس جویدن,تعبیر خواب ادامس جویدن,تعبیر خواب آدامس خوردن,تعبیر خوردن آدامس در خواب,تعبیر دیدن آدامس در خواب

تعبیر خواب آدامس , تعبیر خواب آدامس گرفتن , تعبیر خواب آدامس خریدن

خواب آدامس یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم آدامس در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب آدامس می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب آدامس را مطالعه نمایید و متوجه شوید آدامس چه تعبیری دارد

تعبیر خواب آدامس از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب جویدن آدامس ، به دست اوردن مال با دعوا است

تعبیر خواب گذاشتن آدامس روی آتش ، کم شدن مال است

تعبیر خواب آدامس از دید کتاب سرزمین رویاها

تعبیر خواب شما آدامس دارید ، شخصی شما را مثل سایه دنبال میکند.

تعبیر خواب شما آدامس میجوید ، به دلایل بسیاری باید از بعضی کارهایتان پشیمان باشید .

تعبیر خواب آدامس | آدامس در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واحد رجبی

تعبیر خوردن ابگوشت در خواب

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ق.ظ

تعبیر خواب آبگوشت | تعبیرخواب آبگوشت | tabire khab

تعبیر خواب آبگوشت,تعبیر خواب آبگوشت نذری,تعبیر خواب آبگوشت خوردن,تعبیر خواب آبگوشت خوردن مرده,تعبیر خواب آبگوشت پختن,تعبیر خواب آبگوشت کله پاچه,تعبیر خواب آبگوشت نذری دادن,تعبیر خواب خوردن آبگوشت,تعبیر خواب گوشت آبگوشت,تعبیر خواب ابگوشت امام حسینی,تعبیر خواب خوردن ابگوشت نذری,تعبیر خوردن ابگوشت در خواب,تعبیر خواب خوردن آبگوشت کله پاچه,تعبیرخواب ابگوشت کله پاچه,تعبیر خواب خوردن آبگوشت,تعبیر خوردن آبگوشت در خواب

تعبیر خواب آبگوشت , تعبیر خواب آبگوشت نذری , تعبیر خواب آبگوشت خوردن

خواب آبگوشت یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم آبگوشت در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب آبگوشت می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب آبگوشت را مطالعه نمایید و متوجه شوید آبگوشت چه تعبیری دارد

تعبیر خواب آبگوشت از دید آنلی بینتون

نعبیر خواب دیدن آبگوشت ، صداقت و صمیمیت و محبت است

تعبیر خواب عاشقی که خواب آبگوشت ببیند ، تعلق خاطری پایدار است

تعبیر خواب تهیه و درست کردن آبگوشت ، در اختیار داشتن آینده است

تعبیر خواب آبگوشت | آبگوشت در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واحد رجبی

تعبیر خواب حنا زدن به سر

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۵۶ ب.ظ

تعبیر خواب حنا | تعبیرخواب حنا | tabire khab

تعبیر خواب حنا,تعبیر خواب حنا در دست,تعبیر خواب حنا بر سر گذاشتن,تعبیر خواب حنا زدن به مو,تعبیر خواب حنا زدن به دست,تعبیر خواب حنا زدن به سر,تعبیر خواب حنا گذاشتن مرده,تعبیر خواب حنا گذاشتن,تعبیر خواب حنا بندان,تعبیر خواب حنا گذاشتن,تعبیر خواب حنا در دست گذاشتن,تعبیر خواب حنای دست,تعبیر خواب حنا به دست,تعبیر خواب حنا بر دست,تعبیر خواب حنا بستن دست,تعبیر خواب حنا بر دست گذاشتن,تعبیر خواب حنا کردن دست,تعبیر خواب حنا کف دست,تعبیر خواب حنا به دست زدن,تعبیر خواب حنا بر سر گذاشتن,تعبیر خواب حنا بر سر گذاشتن مرده,تعبیر خواب حنا به سر گذاشتن,تعبیر خواب حنا گذاشتن بر موی سر,تعبیر خواب حنا سر گذاشتن,تعبیر خواب حنا ب سر گذاشتن,تعبیر خواب حنا زدن به موی سر,تعبیر خواب حنا زدن به موها,تعبیر حنا زدن به مو در خواب,تعبیر خواب حنا زدن به دست و پا,تعبیر خواب حنا زدن به سر,تعبیر حنا زدن به سر در خواب,تعبیر خواب حنا گذاشتن به مو,تعبیر خواب حنا گذاشتن بر سر,تعبیر خواب حنا گذاشتن به دست,تعبیر خواب حنا گذاشتن بر سر,تعبیر خواب حنا گذاشتن به سر,تعبیر خواب حنا گذاشتن بر دست,تعبیر خواب حنا بندان,تعبیر خواب جشن حنا بندان,تعبیر خواب مراسم حنا بندان,تعبیر خواب شب حنا بندان,تعبیر حنا بندان در خواب

تعبیر خواب حنا , تعبیر خواب حنا در دست , تعبیر خواب حنا بر سر گذاشتن

خواب حنا یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم حنا در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب حنا می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب حنا را مطالعه نمایید و متوجه شوید حنا چه تعبیری دارد

تعبیر خواب حنا از دید حضرت امام جعفر صادق ع

تعبیر حنا گذاشتن چهار چیز است

کار بی نتیجه _ آرایش دنیوی – جاه طلبی – معروف شدن به دروغگویی

تعبیر خواب حنا از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب خوب رنگ گرفتن حنا ، پنهان ماندن وضع و حال است

تعبیر خواب حنا گذاشتن روی دست و پای خویش ، مال از دست رفته باز می گردد

تعبیر خواب حنا گذاشتن روی پاهای خویش ، بردن نزدیکان به راهی خلاف دین است

تعبیر خواب حنا از دید اسماعیل اشعث

تعبیر خواب حنا گذاشتن روی دست و پا ، تمسخر است

تعبیر خواب حنا گذاشتن روی سر انگشتان ، تسبیح و ستایش خدا است

تعبیر خواب حنا از دید ابراهیم کرمانی

تعبیر خواب حنا گذاشتن کف دست ، بیمار شدن در راه کسب معاش است

تعبیر خواب حنا گذاشتن بر روی دست های خود ، مکر و نیرنگ در کسب و کار است

تعبیر خواب چسبیده بودن کف دست ها با حنا ، آسیب دیدن است

تعبیر خواب حنا | حنا در خواب دیدن | تعبیر خواب

  • واحد رجبی